اردوان مجیدی پژوهشگر و فعال تعلیم و تربیت در سلسله یادداشتهایی، به ریشهیابی و کالبد شکافی مشکلات ماهوی نظام تعلیم و تربیت و ارائه راهحلهای ممکن پرداخته بود؛ در دهمین بخش از این یادداشتها آمده است: در فصل اول بحث در یادداشتهای اول تا پنجم به ابعادی از مسائل گلوگاهی در تحول نظام تعلیم و تربیت اشاره شد. در فصل دوم در یادداشتهای ششم تا هشتم از پیش فرضهایی صحبت کردیم، که نظام تعلیم و تربیت به غلط آنها را لایتغیر فرض کرده، بر آنها پافشاری میکند، و حاضر به تغییر آنها نیست. در حالی که تحول واقعی نظام تعلیم و تربیت، با تغییر این پیش فرضها محقق میشود. باور موجود نسبت به کتاب درسی، و نیز باور موجود به درس، کلاس، تدریس و تصویر عمومی مدرسه، و باور به جایگاه و چگونگی ارزشیابی سه پیش فرضی بود که در این یادداشتها به آنها اشاره کردیم. در ادامه به بررسی پیش فرض دیگری میپردازیم.
چرا مدرسه؟
بچهها را برای چه به مدرسه میفرستیم؟
این سؤالی است که قائدتاً برای همه ما ایجاد شده است. حتی اگر به صورت مستقیم در مورد آن فکر نکرده باشیم، تلویحا پاسخی برای آن داریم و حالا پاسخ چیست؟
پاسخ عوامانه این است که: ”بچهها باید به مدرسه بروند که درس بخوانند و چیز یاد بگیرند“!
جالب این است که عملاً همین پاسخ عوامانه است که تحقق پیدا میکند. بچهها درس میخوانند و چیز یاد میگیرند. اما چه درسی را و برای چه میخوانند؟ چرا ”بخوانند“؟ – چرا این درس را خواندنی تلقی میکنیم؟ و چه چیزی یاد میگیرند؟ و چرا باید یاد بگیرند؟ اینها سؤالاتی است که پاسخ به آنها، ما را متأسف میکند.
مأموریتی برای جامعه پذیری
اما پاسخ صحیح به این سوال که چرا بچهها را به مدرسه میفرستیم را باید در مأموریت مدرسه و نظام آموزشی جستجو کرد.
مدرسه (در شکل کلی و به عنوان نماد نظام آموزشی؛ و نه به عنوان یک مدرسه خاص با مکان مشخص)، نهادی است که مأموریت آماده کردن بچهها را برای ایفای نقش در جامعه بر عهده دارد. از عهد باستان که اولین مدارس برای تربیت شاهزادگان و فرزندان امرا شکل گرفت، وظیفه مدارس آن بود که این فرزندان را که قرار است وارد جامعه واقعی شده، و نقش پادشاهی و فرماندهی را در آن ایفا کنند، برای احراز صلاحیتها و توانمندیهای لازم، تربیت و آماده کنند. بعداً به تدریج با بهبود وضع عمومی جامعه، ورود به مدارس برای همه اقشار جامعه مهیا شد، و مدارس با مأموریت آماده کردن عموم فرزندان و همه افراد جامعه، برای حضور و ایفای نقش در آن جامعه، ایجاد شدند.
کمی که جامعه انسجام بهتری گرفت، و هویت اجتماعی و ملی رنگ و بوی رسمیتری یافت، وظیفه جامعه پذیری بر عهده مدارس نهاده شد. مدارس از این پس مأموریت یافتند که شاگردان را برای پذیرش باورها، آگاهیها، مهارتها، هنجارها، آداب و رفتارهای مورد قبول جامعه آماده کنند. شخصی که دورههای مدارس را ندیده باشد، برای حضور در جامعه، ناآگاه، ناتوان و نتراشیده و نخراشیده محسوب شده، و رفتارهای مقبول جامعه در او به صورت صحیح شکل نگرفته است. از این منظر، مدارس مراکز آماده سازی نیروی انسانی برای ایفای نقش در آن جامعه محسوب شدند. همانطور که یک شرکت عظیم و قدرتمند، برای جذب و بکارگیری نیروی انسانی جدید، مرکز آموزشی را تأسیس کرده، که تمام افراد تازه وارد باید در آن، آموزشهای لازم برای عملکرد صحیح طبق قوانین و مقررات آن شرکت را کسب کرده، و به شخصی آموزش دیده برای عمل در آن شرکت تبدیل شوند، که رفتارهای بهنجاری طبق فضای آن شرکت از او سر میزند. اما این غایت تعریف و جایگاه مدارس نیست.
مأموریت برتر؛ تعالی
به تدریج نقش مهمتری بر عهده مدارس گذاشته شد. جامعه از همین بستر برای ایجاد کردن و سریان دادن باورها، هنجارها، آداب و رفتارهای جدید و مطلوب استفاده کرده است. یعنی وقتی یک جامعه باورها و هنجارهایی را به عنوان آرمانهای رفتاری آحاد جامعه ترسیم کرده است، برای آنکه این تصویر آرمانی از رفتارهای مردم عملا شکل بگیرد، نهاد مدرسه را مأمور به ساختن این رفتارها کرد. منش و رفتارهایی که هنوز در جامعه نهادینه نشده و دیده نمیشود، اما آمال و آرزوی اندیشمندان و رهبران جامعه، شکلگیری چنین باورها و رفتارهایی است. به عبارت دیگر در این سطح، مدارس بیش از آنکه فقط وظیفه مرکز آماده سازی نیروی انسانی ورودی را بر عهده داشته باشند، مرکزی برای پیشرفت و توسعه، و ارتقای باورها، رفتارها و هنجارها در سطح کل جامعه محسوب میشوند، که از طریق آموزش نیروهای ورودی، به تدریج تمام جامعه را ارتقاء میدهند. نظیر چنین مرکزی در آن شرکت عظیم مورد ذکر، دیگر یک مرکز آموزش معمولی نیست؛ بلکه مرکز تعالی، توسعه و ارتقاء توانمندی کل مجموعه محسوب میشود.
رهبران آگاه که قصد دارند جامعه خود را در ابعاد مختلف ارتقاء دهند، بیش از هر چیز به بهبود و ارتقاء نهاد تعلیم و تربیت آن میپردازند. آنها میدانند که اگر بتوانند آرمانهای توسعهای خود را در این نهاد جاری کنند، تربیت شدگان این نهاد به تدریج در تمام جامعه پخش شده و منش توسعه یافته و پیشرفته را در تمام جامعه ساری و جاری میکنند. اگر ما با فقر آگاهی مردم در زمینههایی مواجه هستیم، اگر از باورهای نادرست مردم گله داریم، اگر هنجارهای بدی در جامعه ما شکل گرفته است، اگر احساس میکنیم رفتارهای نادرستی در مردم جاری است، راه درمان این مشکلات و راه توسعه یافتن جامعه آن است که به مدارس توجه کنیم، و مدارس را برای تربیت باورها، آگاهیها، هنجارها و رفتارهای مطلوب آماده کنیم. چند سال بعد ثمره آن را در جامعه خواهیم دید. مهمترین بخش عملیات اجرایی پیشرفت و توسعه کشور، در نهاد تعلیم و تربیت رخ میدهد.
پس مدارس دو مأموریت اساسی را بر عهده دارند. اول آنکه فرزندان جامعه را برای ایفای نقش مناسب در جامعه و دریافت توانمندیها، آگاهیها، کسب مهارتها ، شکل گیری باورها، عادتها و منش، و پذیرش هنجارها، مطابق آن نقشهای مورد نظر جامعه آماده کنند. و دوم آنکه زمینه عملی توسعه و پیشرفت جامعه و کشور را از طریق اصلاح و ارتقای آگاهیها تا هنجارها، فراهم آورد و جامعهای پیشرفتهتر و توسعهیافتهتر را به وجود آورند.
بدین ترتیب بچهها را برای آن به مدرسه میفرستیم، که توانمندیها، آگاهیها، مهارتها، باورها، عادتها، منش، هنجارها و رفتارهای مناسب برای جامعه پیشرفتهتر و تکامل یافتهتر آینده را کسب کرده، و بتوانند این جامعه جدید آرمانی را بنا کنند.
کنکاشی بر تحقق مأموریت
حالا باید از خودمان بپرسیم که امروز در مدارس ما چقدر این اتفاق میافتد؟ نه تنها چقدر این اتفاق رخ میدهد، بلکه چقدر مدارس ما چنین مأموریتی را برای خود متصورند، و برای تحقق آن تلاش میکنند؟
پاسخ اما بسیار بسیار تاسف بار است. نه تنها مدارس در انجام چنین ماموریتی ناتوانند و درست عمل نمیکنند، بلکه اصلا چنین ماموریتی را برای خود ترسیم و حتی تصور هم نمیکنند. بگذارید این موضوع را کمی بیشتر باز کنیم.
اول ببینیم تصور مدارسی که بتوانند این دو ماموریت اساسی را ایفا کنند، چگونه است؟ برای ایفای این مأموریت چه اتفاقی باید در مدارس بیفتد؟ جان کلام در پاسخ، در اهداف آموزشی خلاصه میشود.
مدارس (در تمام متن این یادداشتها از واژه مدارس به اختصار به جای عبارت ”نهاد مدرسه، نهاد دانشگاه و نظام تعلیم و تربیت“ استفاده میکنیم!) برای انجام فعالیتهای تعلیم و تربیت شاگردان، اهداف آموزشی را قائل شده و تمام فعالیتهای خود را برای دستیابی به این اهداف سازماندهی میکنند. دستیابی به دو مأموریت مورد بحث، زمانی محقق میشود که مدارس اهداف آموزشی را به گونهای تعریف کنند که حیطههای مأموریتی مذکور را پوشش دهند.
اهداف آموزشی حبس شده در پیش فرض آموزش علوم پایه
برای ارتقای آگاهیها، مهارتها، باورها، عادتها، منش، هنجارها و رفتارهای مناسب برای جامعه پیشرفتهتر و تکامل یافتهتر آینده، که ذات دو مأموریت مذکور را تشکیل میدهند، اهداف آموزشی چگونه باید تعریف شوند؟ آیا اگر فقط اهداف دانشی به عنوان اهداف آموزشی مدارس در نظر گرفته و پوشش داده شوند، آیا این ابعاد ارتقاء پیدا میکنند؟ بدیهی است که خیر!
آگاهیها در حوزه اهداف دانشی قابل انتقالند. اما بیش از آگاهیها، نیاز به کسب مهارتها وجود دارد و بیش از مهارتها، نیاز به شکلگیری فرهنگ وجود دارد و بیش از فرهنگ، دغدغه مدرسه باید شکلگیری شخصیت باشد. اینها چهار دسته اهداف آموزشی هستند که مدارس باید در آموزش خود به آن بپردازند. اما آیا میپردازند؟ و چگونه؟
آموزش و پرورش به عنوان باور پیش فرض خود، با شعار آموزش علوم پایه عمدتاً به اهداف دانشی متمرکز میشود، و رسالت خود را فقط آموزش دانش، آن هم با شکلی غیر کاربردی و محدود میداند، و تصور میکند که این حداکثر کاری است که میتواند در عمل به مأموریت خود انجام دهد. اما از منظر هر یک از این چهار دسته از اهداف آموزشی، میتوان این پیش فرض را بررسی کرد.
*****
در چند یادداشت بعدی، به بررسی این چهار منظر و عملکرد کنونی و مطلوب مدارس در آن چهار منظر خواهیم پرداخت، و مشخص میکنیم که آیا این پیش فرض نظام تعلیم و تربیت صحیح است؟ و عملکرد صحیح آن در این چهارمنظر چه الزاماتی دارد؟ ان شاء الله. الحمد لله رب العالمین
انتهای پیام/