در روزهایی که ویروس کووید ۱۹ در بسیاری از کشورها از جمله ایران شیوع پیدا کرده و همه مسؤولان و رسانهها نسبت به پیامدهای سفر در گسترش انتقال کرونا هشدار میدهند، ویدئویی در این رسانه منتشر میشود که خیلی زود سر از صفحات سلبریتیها در میآورد و حتی رسانههای خارج نشین هم به آن واکنش نشان میدهند؛ ویدئویی از « پسر شجاع مازندران» که از مردم میخواهد در خانه بمانند و به شمال سفر نکنند.
رضا فقط ۷ سال دارد؛ در خردسالی به دلیل ابتلا به یک بیماری نادر (HUS ) دچار نارسائی کلیه میشود، او که تا سن ۵ سالگی دیالیز صفاقی میشده، دی ماه ۹۶ پیوند کلیه میشود اما این پیوند در مقابل بیماری زمینهای دوام نمیآورد و از ۵ ماه بعد از پیوند مجدد به دیالیز بر میگردد.
وی حالا دو سالیست که دائم بین منزلش در ساری و مرکز درمانی کودکان امیرکلا در رفت و آمد است، کودک شجاعی که در حین تحمل درد به زندگی لبخند میزند.
ماجرای این پسر شجاع را اولین بار پدرش رسانهای کرد، روح الله شجاعی؛ گرافیست و صفحهآرا، فعال فضای مجازی و از فعالان رسانهای، وقتی متوجه میشود افزایش معنادار سفرها به مازندران، به شیوع ویروس کرونا در این استان دامن زده و نام مازندران را از استانهای پاک، به صدر جدول استانهای درگیر با کرونا رسانده است، به مسؤولیت اجتماعی خود در این خصوص عمل میکند.
شجاعی، از بیماری فرزندش فرصت تازهای ساخت و در زمانی که کنار رضا در بیمارستان حضور داشت دست به تولید محتوای فرهنگی و اجتماعی زد و در صفحه شخصی خود ویدئویی از فرزند خردسالش منتشر کرد.
رضا که مجبور است برای انجام دیالیز هفتهای سه بار از ساری تا بابل در رفت و آمد باشد، در این ویدئوی کوتاه از مردم درخواست دارد که در خانه بمانند و به شمال سفر نکنند، او میگوید: وسط این کرونا تکلیف من دیالیزی چیست؟
بعد از انتشار ویدئوی پسر شجاع، این فیلم خیلی زود سر از صفحات سلبریتیها در آورد و حتی رسانههای خارج نشین هم به آن واکنش نشان دادند.
پدر رضا در واکنش به بازخوردهای این ویدئو میگوید: بلافاصله بعد از پست رضا، از خبرگزاری دولتی کشور تماس گرفتند، گفتند فیلم رضا را دیدیم، با دوستان دولت صحبت شده و آنها گفتند اگر این خانواده تمایل دارند شرایط حضورشان را در تهران فراهم کنید.
مگر خون ما از بقیه مردم رنگیترست؟
شجاعی پدر رضا اما با این درخواست مخالفت میکند؛ میگوید: مگر خون ما از بقیه مردم رنگیترست؟ تاره مگر پایتخت پاکتر از سایر نقاط است، دوستان رسانهای اگر میخواهند به فکر ما باشند به مراکز درمانی و بهداشتی توجه کنند که کمترین تجهیزات و امکانات بهداشتی را در اختیار دارد، به نظرم مراکز بهداشتی در شهرهای کوچک و روستاها مغفول واقع شدند.
یک روز مانده به سال جدید برای آگاهی از آخرین وضعیت رضا با پدرش تماس میگیرم؛ در حالی که جوابم را میدهد تند و تند هم در حال آماده شدن است؛ میگوید: داریم با رضا آماده میشویم برای رفتن به بیمارستان؛ یادم آمد که امروز پنجشنبه است و روزهای فرد نوبت دیالیز رضاست.
میپرسم مگر مراکز استان خدمات دیالیز برای کودکان ارائه نمیکند تا مجبور به رفت و آمد در این مسیر نباشید؟ در حالی که آه سردی میکشد میگوید: برای سیستم بهداشت و درمان به صرفه نیست! آنها میگویند توجیه اقتصادی ندارد، بهتر است کل بیماران دیالیزی را در یک نقطه از استان تجمیع کنیم و مرکز درمانی کودکان امیرکلا به دلیل در اختیار داشتن کادری مجرب شرایط مناسبتری دارد.
تاکسی اینترنتی دم در منتظر پدر و پسر است و صحبتمان نیمهتمام میماند؛ عصر که میشود پدر پسر شجاع خودش تماس میگیرد، در حال برگشت از بیمارستاناند؛ از وضعیت جاده میپرسم، میگوید: جاده خلوت است، اتوبان بابل شباهتی به شب عید ندارد، گویا کرونا تاثیرش را روی رفتوآمد مردم گذاشته؛ اگرچه باید گفت خیلی از مسافران شمال کشور که در روزهای منتهی به نوروز راهی شمال شده بودند در مناطق مختلف استان اسکان یافتند و خلوتی جاده خیلی هم ربطی به توصیههای مسؤولان ندارد.
ساعت ۷:۱۹ دقیقه صبح روز جمعه، سال تحویل میشود و نوروز ۹۹ از راه میرسد؛ نوروز امسال اگرچه به دلیل ویروس منحوس کرونا برایمان با همه سالها متفاوت است، اما این نوروز برای خانواده شجاعی یک فرق دیگر هم دارد.
هنوز دقایقی از شروع سال نو نگذشته که مادر رضا راهی محل کارش میشود، او پرستار است و در درمانگاهی حوالی ساری کار میکند.
مادر پسر شجاع هیچگاه در کارتنی که با این نام در دهه ۶۰ از تلویزیون پخش میشد وارد قصه نشد، اما او در سراسر زندگی پر از التهاب این بچه حضوری عاشقانه دارد؛ شاید همه مادرها از شیره جانشان برای فرزندانشان خرج کنند اما داستان این زن شنیدنی است.
خانم جباری علاوه بر نقش مادری به عنوان عضوی از کادر بهداشتی و درمانی استان مازندران تمام این سالها در کنار مراقبت از فرزند بیمارش به مسؤولیتش به عنوان یک پرستار پایبند مانده؛ هرچند تمایلی به بیان خاطرات تلخ گذشته ندارد اما از لابهلای دردلهایش فهمیدم از وقتی رضا ۱۱ ماهه بوده و دچار نارسائی حاد کلیوی میشود، تا به امروز در کنار تمام سختیها و مشکلات از زیر بار مسؤولیت خود در پرستاری از رضا و همنوعانش شانه خالی نکرده است.
او که پیش از این روزهای تعطیل در کنار خانوادهاش حضور داشته، حالا با شیوع کرونا و آمادهباش مراکز بهداشتی سراسر استان، باید به صورت کشیک در درمانگاه به بیماران سرویس دهد.
روزی که به سراغ مادر رضا در محل کار میروم تا بیشتر در جریان حال و هوای این روزهای او قرار بگیرم؛ به آخرین وضعیت فرزندش اشاره میکند و میگوید: فعلا باید با دیالیز زندگیمان را سر کنیم، ما این موضوع را پذیرفتیم و بیماری را به عنوان عضوی از اعضای خانواده هر لحظه در کنارمان داریم.
از خانم پرستار پرسیدم سخت نیست همزمان با محل کار در خانه هم وظیفه پرستاری را به عهده دارید؟ با لبخندی مادرانه جواب میدهد: چاره دیگری ندارم، قدری فشار به من و خانواده بیشتر شده اما با هماهنگی که ایجاد کردهایم به امور زندگی میرسیم.
عاشقانه به بیماران خدمت میکنم
وقتی از شرایط شغلی و میزان درآمدش سوال میکنم سری تکان میدهد و میگوید: خیلی بیانصافیاست که فکر کنند ما صرفا به خاطر درآمد سرکارمان حاضر میشویم. بارها پدر رضا گفته اگر شرایط ادامه فعالیت نداری میتوانی از محل کارت استعفا دهی، اما من شغلم را دوست دارم و عاشقانه به بیماران خدمت میکنم.
ما پرستاریم و نسبت به حرفه و قسمی که خوردیم وفاداریم
صحبتمان به وضعیت حال حاضر کشور و شیوع کرونا کشیده میشود، نگرانی را از پشت ماسک هم میتوانم در چهرهاش ببینم؛ در حالی که لباسهای مخصوص محافظت در برابر کرونا محاصرهاش کرده، توضیح میدهد که شرایط بچه به دلیل سطح پایین ایمنی بسیار پرخطر است، ما تمام اقدامات لازم را برای در امان ماندن از این ویروس به کار گرفتهایم؛ درست است که خیالم از بابت پدر رضا تا حدودی راحت است اما از طرفی حضورم در مرکز بهداشتی ریسک ابتلا را تا حد زیادی بالا میبرد، اما چارهای نداریم، ما پرستاریم و نسبت به حرفه و قسمی که خوردیم وفاداریم.
وی ادامه میدهد: عدهای از هموطنان که در شهرها یا روستاها زندگی میکنند بهدلیل بیماریهای زمینهای یا نقص در سیستم ایمنی در معرض آسیب بیشتری هستند؛ مانند بیماران دیالیزی، دیابتی و پیوند اعضاء؛ این عده در اصطلاح پزشکی (هایریسک) هستند و بیش از افراد سالم نیاز به مراقبت دارند.
جباری رعایت نکات بهداشتی و محدود کردن روابط اجتماعی که اینروزها مسؤولان و کارشناسان بهداشتی بر آن تاکید دارند را مهمترین راه حل در قطع زنجیره انتقال این ویروس میداند.
ما در کلبه میمانیم و کرونا را شکست خواهیم داد!
برای اینکه از نزدیک پسر شجاع را ملاقات کنم وارد خانهشان می شوم؛ با رعایت تمام جوانب بهداشتی. او با برادر کوچکش کلبهی اسباب بازی برپا کردند؛ میگوید: ما در کلبه میمانیم و کرونا را شکست خواهیم داد!
معلوم است خانواده شجاعی برخلاف خیلی از هموطنان کاملا این ویروس را جدی گرفتند؛ این را از صحبتهای مادر خانواده متوجه شدم وقتی که میگفت: عید امسال را در خانه ماندهاند و حتی به همسایه طبقه پایین هم سر نزدند، منظورش دایی رضا بود که در آپارتمان آنها سکونت داشت.
وی میگوید: ما همینقدر موضوع را جدی گرفتیم، اما هر روز در محل کارمان با مراجعانی مواجه میشویم که به بهانههای مختلف درخواست خدمات بهداشتی درمانی دارند!
از طرفی در مسیر برگشت به منزل مردمی را میبینم که بدون توجه به هشدارهای بهداشتی مشغول خرید هستند. متاسفانه فشار مضاعف به کادر درمانی وارد شده و گاهی با کمبود دارو هم مواجه میشویم.
رضا که از حضور مادرش در کنار خود خوشحال است همچنان سرگرم بازی است، از او پرسیدم دلت برای بیرون رفتن تنگ نشده؟ گفت: چرا وقتی چشمم به روپوش آبی مدرسهام میافتد یاد دوستانم در کلاس میافتم و خیلی احساس دلتنگی میکنم.
این کودک هفتهای سه بار و روزهایی که بیمارستان ندارد به مدرسه میرود؛ به حرف (چ) که رسیدند مدرسهها تعطیل شد. اما بقیه درسها را با مادرش کار میکند و خانمجهانجو (معلم کلاس اول) هم گاهی فیلم توی کانال مدرسه میگذارد تا دانشآموزان از درس عقب نمانند.
صبح روز سوم فروردین با پدر پسر شجاع هماهنگ کردم تا به اتفاق هم راهی بیمارستان شویم. ساعت ۶:۳۰ صبح از منزل خارج میشوم. هوا هنوز روشن نشده، جلو کشیدن ساعت کمی ریتم زندگی را بهم ریخته است، چند روزی طول میکشد تا به این شرایط عادت کنیم.
راس ساعت مقرر همدیگر را ملاقات میکنیم و سوار بر تاکسیاینترنتی راهی بیمارستان میشویم.
هوا بارانی است و در ارتفاعات برف باریده، رضا را حسابی پتو پیچ کرده اند تا مبادا سرما بخورد. راننده دائم از خودش و ماشین تعریف میکند که کاملا ضدعفونی کردم و هیچ خطری شما را تهدید نمیکند.
پدر رضا پشت کنار بچه نشسته و من کنار راننده، از السیدی گوشی راننده که جلوی داشبورد جاخوش کرده فهمیدم ۴۰ هزار تومان هزینه رفتن ما تا بابل است.
پدر رضا میگوید: کار ما تعطیل و غیرتعطیل سرش نمیشود، ما یکروز درمیان در رفت و آمدیم. فقط در ایام تعطیل باید پول بیشتری بابت کرایه بپردازیم چون راننده کمتر است و هزینه ایابوذهاب بیشتر.
مسیر ساری به قائمشهر خلوت است، البته هنوز صبح زود است و کسی از خانهاش بیرون نیامده، دو طرف زمینهای کشاورزی پرشده از آب باران و نوید سال پربرکتی را میدهد.
حدود ساعت ۷:۴۵ رسیدیم سر کوچه بیمارستان. درب بیمارستان نیمهباز است و بنر اطلاعرسانی که حاوی یک پیام مهم بهداشتی است جلب توجه می کند. “به دلیل شیوع ویروس کرونا ملاقات بیماران تا اطلاع ثانوی ممنوع است”؛ رضا اما غریبه نیست، با نگبانها رفیق است، به گرمی با آنها خوشوبش میکند و با پدرش وارد بخش دیالیز میشوند.
آقای شجاعی قبل از رفتن به بخش میگوید: رضا و سایر بیماران ۴ ساعت به نوبت دیالیز میشوند، در دو شیفت صبح و عصر و ما ساعت ۱۲ تا ۱ بر میگردیم ساری؛ در این فرصت دوباره از ذهنم روایت زندگی پسر شجاع را مرور میکنم، با خودم میگویم، آقای شجاعی با انتشار یک ویدئو از فرزند بیمارش به مسؤولیت اجتماعی خود در این روزهایی که همه جا صحبت از کرونا و ماندن در خانه است عمل کرد؛ مسؤولیت و وظیفه ما چیست؟
انتهای پیام/